بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

ادامه ي خاطرات عيد 93

سلام دختر عزيزم خوبي خوشگلم؟ الهي من فدات بشم كه هر روز بهت وابسته تر ميشم و اداره اومدن خيييلي خيلي سخت تر.از بس كه زبون مي ريزي و دلمو آب مي كني مخصوصا دل باباتو كه حسابي برات غش ميره.تو سال جديد خيلي تنبل شدم اونم به خاطر فشار كاري تو اداره ست. سعي مي كنم از اين به بعد بيشتر ازت بنويسم عزيز دلم.تا روز دوم فروردين شيطنتهات رو نوشتم از اون به بعدش كه تا 4 فروردين بابايي پيشمون و بعد برگشت تهران من و شما هم باخاله ها تا نصف شب بيدار بوديم و بعدشم تا لنگ ظهر مي خوابيديم.طوري كه عملا صبح نداشتيم!!!! خلاصه تا نهم حسابي مهموني رفتيم و خوش گذشت و كل فاميل كه از صحبت نكردنت و خجالتي بودنت حرف مي زدن از تعجب شاخ درآوردن !! چون حسابي ...
6 ارديبهشت 1393

4شنبه سوري 92

سلام عشقم امروز اومدم از خاطرات يه ماه گذشته برات پست بذارم قربونت برم. اول بهت بگم كه حسابي بزرگ و خانوم شدي جيگر مامان.من تا سه شنبه 27 اسفند رفتم اداره يعني تا 4 شنبه سوري.يكمي زود اومدم خونه و آجي رو فرستادم كه به شلوغي نخوره. آخه با بابايي قرار گذاشته بوديم بريم برج ميلاد.خلاصه بابايي اومد و با اينكه طبق معمول زياد حوصله نداشت مارو برد و خيييلي بهمون خوش گذشت هرچند زياد آتيش بازي نديديم البته بهتر چون تو همون محوطه مون از صداي ترقه و ... خيلي مي ترسيدي. تا بالاي برج ميلاد رفتيم و شب هم رفتيم همونجا يه رستوران و شما خانوم بودي و غذاتو خداروشكر خوب خوردي.من ظرفاي سفره ي هفت سين و كه تا اون روز نگرفته بودم خريدمو تا برگرديم خونه شد...
23 فروردين 1393

بدوبدوهاي آخر سال

قربونت برم مي دونم خيييلي وقته برات ننوشتم.آخه نوشتنم نمي اومد!!!   يكمم سرم شلوغ بود.بعد تولدهات دغدغه ي خونه تكوني و عيد و تازه يه چندروزي هم برنامه ريزي براي مسافرتي كه نشد و ... وقتم رو حسابي گرفته بود.دو روز پيش رفتيم شمال سريع السير و من رفتم آرايشگاه شمام كه حسابي خوش گذروندي و نبود ۳-۴ ساعته من برات مهم نبود. مامان جون برات ماهي خريده بود و با خودمون آورديمش. خيلي خريد عيد نداشتيم ولي مشغول خريد عيدي بوديم! شمما حسابي شيطون و شيرين زبون شدي ديگه كامل حرف ميزدي.اين ماه وزنت رو نمودار نبد و دكتر برات آز چكاپ نوشت برديمت آزمايشگاه و ازت خون گرفتن قربونت برم كه ضعف كردي ولي تا الان كه ۳ هفته گذشته هنوز موفق به گرفتن نمونه ...
24 اسفند 1392

تولد خونه ي مامان جون

سلام عسل مامان خوبي قربونت برم؟ ما هفته ي قبل رفتيم شمال 21 بهمن و دو روز بعدش برات يه تولد گرفتيم.خيلي بهت خوش گذشت كلي برات تدارك ديده بوديم و يه كيك بامزه سفارش داده بوديم. قبلش من و بابايي رفتيم برات كادو خريديم.روز 4 شنبه هم رفتيم خونه ي مامان بزرگي دوباره برات تولد گرفتيم برات به كيك خوشگل گرفته بودن اولش زياد خوشحال نبودي ولي بعدش بهت خوش گذشت حسابي.خلاصه به قول دايي از اول بهمن تا حالا 4تا تولد داشتي كه بالاخره آخريشم تموم شد.ايشاله جشن فارغ التحصيليت قربونت برم. كادوي من و بابايي:يه ربع سكه،يه ببعي سفيد كه اسمش رو گذاشتيم برفي،يه جوجه ي طلايي،خونه اسباب بازي. كادوي مامان جون:يه گردن بند پنگوئن خيلي ناز. كادوي خاله ها:يه حو...
28 بهمن 1392

دومين يلداي دختر نازم

خيلي وقته برات ننوشتم اصلا اينقدر سرم شلوغ بود كه يادم رفت وبلاگت رو آپ كنم قربونت برم.حالا مي نويسم دلايلشو. اول اينكه بالاخره از شير گرفتمت هرچند خيلي اذيت شدي قربونت برم و بيشتر از تو خودم ديوونه شدم اطرافيان هم كه الا ماشاء‌الله اينقدر كه گفتن زوده و ... اما بالاخره داره تموم ميشه .هرچند هنوز اميدواري كه جي جي اوف شده خوب شه اما خب بهونه گيري هات كم شده و شب با قصه و لالايي خوابت مي بره .الهي من قربون اون چشاي ملتمست بشم ماماني.هنوزم كه يادم مياد آتيش ميگيرم. حالا مونده از جيش گرفتنت كه اميدوارم اونم به خوشي بگذره البته حالا زوده دو-سه ماه ديگه اقدام مي كنم. بعدشم درگير درست كردن كاراي تولدت بودم و لباس شب يلدا و لباس كفشدوزكي...
21 بهمن 1392

19 ماهگي دختر نازم

خوشگل مامان خيلي وقته برات ننوشتم عسلم.اين هفته شنبه روز دختر بود و من و بابايي تصميم گرفتيم برات يه يادگاري بگيريم كلي برنامه ريزي كرديم اما تو خوابيدي و نتونستيم بريم بيرون. يكشنبه عصر به هر ترفندي بود رفتيم كريم خان و برات با كلي گشتن يه النگوي خيلي ناز خريديم يكشنبه ۱۷ شهريور دقيقا مصادف شد با ۱۹ ماهگيت يعني به دو مناسبت برات النگو خريديم تو كلي ذوق كردي و هي النگو رو مي كردي دستت و بهم نشون مي دادي. آخر هفته كه مي شه تو كلي حرف جديد ياد ميگيري و وقتي آجي زينبت مي ياد تعجب مي كنه از پيشرفت زبانت.فعلا داري فارسي ياد مي گيري هنوز شروع نكردم به آموزش زبان ميخوام كامل فارسي حرف بزني بعد.با پازلت خوب كار مي كني ولي حسااابي شيطوني. يه تو...
20 بهمن 1392

بازم شمال...

سلام مامانی   ما دوباره ۴شنبه هفته ی قبل رفتیم شمال با بابایی و تا دیروز که شنبه بود برگشتیم.این دفعه با این که کم بود اما خوش گذشت .البته هوا بارونی بود و یکمی سرد اما جمعه رفتیم دریا و حساااااابی از دست توی شیطون بلا خندیدیم.اینقدر ذوق دریا رو داشتی که نمی شد کنترلت کرد الهی فدات بشم بابایی رو هم حسابی خیس کردی !!!ر کاش بشه عکساتو بذارم... تو این چند روز حسابی هم حرفای جدید یاد گرفنی و یه خبر دیگه این که بالاخره بعد چند وقت ۴ تا دندون درآوردی قربونت برم.البته با کلی درد . اما آخرش موقع اومدن گریه کردی و تو راه تا یه مسافتی رو با من و بابایی قهر بودی  آخرشم ما نفهمیدیم تو این قهرو از کی یاد گرفتی!!! تقریبا همه ی حرفا...
20 بهمن 1392

ماجرای این هفته

دختر قشنگم این هفته هم مث روزای قبل داره میگذره هرچند شما هر روز داری شیرین تر میشی و حرف  زدنت کاملتر اما مامانی من یکمی بی حوصله و خسته م البته با صحبت کردن با بابایی یکمی بهتر شدم مامانی اما در کل از رفتارم باهات یکمی راضی ترم باهات مهربونتر شدم دختر نازم.  بابایی همچنان داره دنبال ماشین برام میگرده کلی هم دیده ها اما هنوز هیچکدوم مقبول نیفتادن.ایشاله که پیدا بشه تا بتونیم این ماشینو بفروشیم برای تحویل گرفتن ماشین ثبت نامیمون! راستی یادم رفت بگم اون هفته با پرشیا یه تصادف کوچولو کردیم و تو خیلی ترسیدی ماشین یکمی آسیب دید اما به خیر گذشت خداروشکر. اینم بگم نتونستم ببرمت کارگاه چون تلفنشون جواب نداد!حالم گرفته شد دلم می خواس...
20 بهمن 1392

۱۷ ماهگی

باران قشنگم سلام مامانی   امروز ۱۷ ماهه شدی دخترم.به قول خودت تبلدت مبارک. دیشب با راهنمایی یکی از دوستای نینی سایتیم برات خمیر بازی درست کردم که اگه احیانا رفت تو دهنت اتفاقی نیفته.هنوز رنگشون نکردم امیدوارم خوشت بیاد دخترم. من امروز خونه م و تو الان لالا کردی از بس از صبح دویدی و بازی کردی ناهارتو ماشاله خوب و کامل خوردی و یه ربع بعدش پنچر شدی. قربونت برم خیلی شیطون شدی و تند تند داری کلمه هاتو کامل می کنی.فلش کارت حیوونات رو تقریبا حفظ شدی.دوست دارم زودتر حرف بزنی.وای باورم نمیشه اینقدر زود ۱۷ ماهه شدی.الهی فدات بشم مامانی صبح با هم رفتیم فروشگاه و تو هر چیزی دم دستت بود ورداشتی اما وقتی بهت گفتم بذار سرجاش همه رو گ...
20 بهمن 1392