بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

تغيير وبلاگ

سلام دخترنازنينم خوبي قشنگم؟بالاخره امروز كار تغيير وبلاگت از بلاگفا به نيني وبلاگ تموم شد. اين روزها تو اداره سرم خيلي شلوغ بود و در ضمن درگيري زياد بود. امروز يكمي فرصت كردم اينجا برات بنويسم .ماماني اون هفته 3 شنبه عكسات آماده شدن و از آتليه رفتم گرفتن خيلي ناز شدي تو عكسا خوشگلم.همكارام كه عاشق عكسهات شدن. الهي من فداي اون قد و بالات بشم.اما خيلي شيطون شدي ها تو خونه خيلي اذيت مي كني بعدشم كه دعوات مي كنم يا سرت داد ميزنم هي بهم مي چسبي و ازم مي پرسي باران دوست داري؟؟؟ اين هفته مامن جون و خاله ها مي خوان بيان پيشمون تازه جمعه هم تولد دسته جمعي دارين .شمام هي راه ميري و اعلام ميكني تولدمه ها. پروژه ي از شير گرفتن كلا تموم شد ...
7 بهمن 1392

بعد از مسافرت

سلام دختر نازم خوبي فدات بشم ماماني   امروز ۱۶ ديماه هست و آخرين روز ۲۳ ماهگيت يعني از فردا ميري تو ۲۴ ماه.هورااااااااااااااااااا ديگه بزرگ شدي عشقم. ما جمعه از شمال برگشتيم.بهمون حسابي خوش گذشت و شما دوره ي نقاهت سرماخوردگيت تموم شد و خداروشكر غذا خوردنت بهتر شد هرچند يكمي توي راه حالت بهم خورد و خودت خيلي ناراحت شدي. ماشالله اينقدر زبون دراز شدي و شيرين زبون كه دلم مي خواد بخورمت.خونه ي مامان جون كه بوديم آتنا دختر دخترخاله من كه سه ماه از شما بزرگتره اومده بود و خيلي بهت زور مي گفت ولي شما اصلا بلد نبودي از خودت دفاع كني.يه اتفاق خوبي كه اين دفعه افتاد اين بود كه بالاخره مشتاق شدي سوار وسيله هاي بازي تو پارك بشي و خيلي هم ذوق...
7 بهمن 1392

ما شمالیم....

قریونت برم من سلام   الان من و شما ۳-۴ روزه که اومدیم خونه ی مامان جون  البته با بابایی اومدیم ولی بابایی رفتش و ایشاله فردا یا پس فردا می یاد. ماشاله حسابی اینجا  شیطونی می کنی و هر شب تا نصف شب بیداری.الان تازه ۱۵ دقیقه ست که خوابیدی.مامان جون اینا حسابی از رشد حرف زدنت تعجب کردن.اوت هفته حسابی سرماخوردی و مجبور شدیم ببریمت دکتر. اثرش تا الانم مونده و خیلی بد سرفه میکنی قربونت برم. بازم میام برات می نویسم.دوست دارم مامان جون قربونت برم من که الان کنارم خوابیدی.
7 بهمن 1392

هفتمين سالگرد عقد من و بابايي

سلام عسل مامان   خوبي خوشگلم؟اين هفته خيلي سرم شلوغ بود اما امروز كه سالگرد عقد من و باباييه تصميم گرفتم يكم ديگه از شيرين كاريهات رو بنويسم.عزيز دلم واي كه چقدر شيرين زبون شدي.از خواب بيدار ميشي همين جوري حرف ميزني و سوال مي كني تااااا شب. خيلي شيطون شدي و مرتب كنجكاوي مي كني تقريبا همه ي شعرهايي كه برات مي خونم رو ياد گرفتي.الان يه هفته ست دارم سعي مي كنم از شير بگيرمت و فقط از يه طرف بهت شير ميدم هر شب تصميم مي گيرم اون يكي رو هم ندم اما مگه ميذاري؟تا صب جبران مي كني. بعضي وقتا خيلي خسته ميشم و دعوات مي كنم و بهت مي گم باران اذيت نكن دعوات مي كنما شمام خيلي ريلكس ميگي دعوا تن . سر سفره ميري رو پاي بابات ميشيني و بهت مي...
7 بهمن 1392

مسافرت و ..........

سلام جوجوي قشنگم.(اين جمله رو خيلي دوست داري) خوبي خوشگل؟   خيييلي وقته برات ننوشتم.اميدوارم اين هفته برات جبران كنم. اول از همه بگم كه در يه تصميم ناگهاني من و بابايي ماشين ليفانی رو که ثبت نام کرده بودیم پس دادیم و یه ماشین اسپورتیج خریدیم.کلی هم حرص خوردیم تا برامون آوردنش از بوشهر و پلاک شد و شمال رفتنمون یه کمی عقب افتاد خلاااصه روز تاسوعا (۲۲ آبان) با ماشین تازه مون راه افتادیم به سمت شمال قرار شد من و شما یه هفته ای بمونیم و بابایی بیاد دنبالمون مسافرت با ماشین تازه خوب بود اما چون اولش بود یکم استرس داشتیم. ۴شنبه ظهر رسیدیم خونه ی مامان جون اینا و شما ذوق زده و خوشحال کلی بازی می کردی.عصر من و شما و خاله ها و مامان ...
7 بهمن 1392

بازهم سلام

سلام خوشگلم  اومدم بازهم از از شيرين زبونيهات بنويسم.جديدا ياد گرفتي وقتي از كاري سردر نمياري مي پرسي چي بود؟موقع گفتن اين جمله چشات رو مي بندي.خيلي ماماني شدي و وقتي ميريم بيرون همش بهم مي چسبي و اصلا بغل بابات نميري. اگه كاري كنيم كه شما ما رو نبيني صدا مي كني و ميگي ماماني چي تا ميتني؟(ماماني چكار مي كني؟) اصلا عسل دوست نداري و حالت بهم مي خوره.اما خداروشكر نارنگي خيلي دوست داري و اين يه مزيته.يه روزايي خوب غذا ميخوري و من كلي خوشحال ميشم اما يه روزايي نه اصلاً . جديدا سعي مي كنم بهت آب ميوه خونگي بدم كه ميخوري خداروشكر. از بيرون كه ميايم خونه سريع ميگي سلام ميگم به كي سلام دادي ميگي به عرعر ديده(ديگه) دوست دارم ي...
1 بهمن 1392

واااي چقدر تأخير!!!

سلام عسل مامان خوبي دخترم؟الهي مامان فدات شه كه روز بروز داري شيرين تر و خوردني تر ميشي.   تا اونجا برات نوشتم كه پيش مامان جون گذاشتمت و اومدم اداره واي كه چقدر نگران بودم كه اذيتش نكني اما وقتي برگشتم ديدم همه چيز خوب و خوشه فدات بشم.كلي هم بهتون خوش گذشته بود. فرداش هم تا ظهر پيش مامان جون موندي و من اومدم و با مامان جون رفتيم ترمينال از استرس اينكه نكنه گريه كني سريع برگشتم خونه و با مامان جون درست حسابي خداحافظي نكردم. خلاصه دوباره تنها شديم فرداش آجيت اومد و باز من ساعت ۱ اومدم خونه.قرار شد آخر هفته يه روزه بريم شمال و برگرديم.توي راه خيلي اذيت نكردي مخصوصا وقتي متوجه شدي داريم ميريم خونه ي مامان جون كلي ذوق كردي و هي...
1 بهمن 1392

مهمون داريم هوراااااااااااااااااااااا

عسل ماماني خوبي؟   امروز تصميم گرفتم اين پست رو هم به جبران اون هفته كه نيومدم برات بذارم.گفتم اون هفته مادرجون اينا تصميم گرفتن بيان و سه شنبه راه افتادن منهم رفتم دنبالشون و با هم اومديم خونه تو هم كه زياد سرحال نبودي كلي خوشحال شدي و زودي با آجيت خداحافظي كردي. يه ساعتهايي از روز بي حال بودي يه ساعتهايي هم خوب مخصوصا موقع دارو خوردن كه كلي اشك ميريختي.سه شنبه با مامان جون اينا رفتيم يه چرخي زديم و ۴شنبه صبح به قول ودت پيش قورقوريا و كلي بهت خوش گذشت.جهارشنبه عصر رفتيم برج ميلاد و خيييلي خوب بود.البته هوا يكمي سرد شده و من همش نگران برگشتن سرماخوردگيتم.۵شنبه صبح كه بابايي رفت اداره تو زياد سرحال نبودي و هي الكي گريه مي كردي رفتي...
1 بهمن 1392

سرماخوردي عشق مامان

سلام مامان جون اون هفته سرماخوردي براي همينم دل و دمغ وبلاگ نويسي نداشتم.از جمعه شب حس كردم يكمي بيحالي اما خوشبختانه تب نداشتي.يكشنبه بردمت دكتر و شما حســـــــــــــــابي مطب رو ريختي رو سرت.   و متأسفانه دكتر تأييد كرد كه سرماخوردي و گلو و گوشت قرمزه براي همينم برات آنتي بيوتيك تجويز كرد اولين آنتي بيوتيك عمرت.الهي قربونت برم كه وقتي داروهاتو مي خوردي حسابي كسل و خوابالو ميشدي و من و بابايي كلي غصه خورديم. البته دكتر از قد و وزنت راضي بود. ۲۰ ماهگي: قد:۸۴      وزن ۱۱:۲۰۰   دور سر:۴۸ خانوم دكتر مي گفت نسبت به سال اول تولدت خوب رشد مي كني خداروشكر اميدوارم خوردن اين داروها لپهاي خوشگلت رو ...
1 بهمن 1392