بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

واااي چقدر تأخير!!!

1392/11/1 15:30
نویسنده : مامانش
82 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان خوبي دخترم؟الهي مامان فدات شه كه روز بروز داري شيرين تر و خوردني تر ميشي.

 

تا اونجا برات نوشتم كه پيش مامان جون گذاشتمت و اومدم اداره واي كه چقدر نگران بودم كه اذيتش نكني اما وقتي برگشتم ديدم همه چيز خوب و خوشه فدات بشم.كلي هم بهتون خوش گذشته بود.

فرداش هم تا ظهر پيش مامان جون موندي و من اومدم و با مامان جون رفتيم ترمينال از استرس اينكه نكنه گريه كني سريع برگشتم خونه و با مامان جون درست حسابي خداحافظي نكردم.

خلاصه دوباره تنها شديم فرداش آجيت اومد و باز من ساعت ۱ اومدم خونه.قرار شد آخر هفته يه روزه بريم شمال و برگرديم.توي راه خيلي اذيت نكردي مخصوصا وقتي متوجه شدي داريم ميريم خونه ي مامان جون كلي ذوق كردي و هي ازم مي پرسيدي ايندا تجاست؟(اينجا كجاست؟)

تقريبا همه ي حرفارو كامل ميگي هرچند بابات هنوزم ميگه خيلي از حرفات رو متوجه نميشه.اما واقعا همه چيز رو ميگي.موقع برگشتن از شمال كلي گريه كردي و از خاله ها خواهش مي كردي بغلت كنن.الهي من فدات شم كه تهران اينقدر تنهايي قربون نفسهات بشم.

تقريبا همه ي شعرهايي كه برات مي خونم رو مي توني تكرار كني اما خيلي از كلمه ها رو به زبون خودت مي گي.

هفته ي ديگه مي خوايم با بابايي بريم و برات پالتو بخريم هورااااااااااااااااااااا.

اميدوارم بتونم اون مدلي كه مي خوام رو گير بيارم.

جديدا ياد گرفتي صلوات رو كامل ميگي و با هربار اذان نماز مي خوني. هههههه ههه با اون چادر گل گليت كه مامان جون برات دوخته.١١/٨/٩٢

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)