واااي چقدر تأخير!!!
سلام عسل مامان خوبي دخترم؟الهي مامان فدات شه كه روز بروز داري شيرين تر و خوردني تر ميشي.
تا اونجا برات نوشتم كه پيش مامان جون گذاشتمت و اومدم اداره واي كه چقدر نگران بودم كه اذيتش نكني اما وقتي برگشتم ديدم همه چيز خوب و خوشه فدات بشم.كلي هم بهتون خوش گذشته بود.
فرداش هم تا ظهر پيش مامان جون موندي و من اومدم و با مامان جون رفتيم ترمينال از استرس اينكه نكنه گريه كني سريع برگشتم خونه و با مامان جون درست حسابي خداحافظي نكردم.
خلاصه دوباره تنها شديم فرداش آجيت اومد و باز من ساعت ۱ اومدم خونه.قرار شد آخر هفته يه روزه بريم شمال و برگرديم.توي راه خيلي اذيت نكردي مخصوصا وقتي متوجه شدي داريم ميريم خونه ي مامان جون كلي ذوق كردي و هي ازم مي پرسيدي ايندا تجاست؟(اينجا كجاست؟)
تقريبا همه ي حرفارو كامل ميگي هرچند بابات هنوزم ميگه خيلي از حرفات رو متوجه نميشه.اما واقعا همه چيز رو ميگي.موقع برگشتن از شمال كلي گريه كردي و از خاله ها خواهش مي كردي بغلت كنن.الهي من فدات شم كه تهران اينقدر تنهايي قربون نفسهات بشم.
تقريبا همه ي شعرهايي كه برات مي خونم رو مي توني تكرار كني اما خيلي از كلمه ها رو به زبون خودت مي گي.
هفته ي ديگه مي خوايم با بابايي بريم و برات پالتو بخريم هورااااااااااااااااااااا.
اميدوارم بتونم اون مدلي كه مي خوام رو گير بيارم.
جديدا ياد گرفتي صلوات رو كامل ميگي و با هربار اذان نماز مي خوني. هههههه ههه با اون چادر گل گليت كه مامان جون برات دوخته.١١/٨/٩٢