بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

ادامه ي خاطرات عيد 93

1393/2/6 15:36
نویسنده : مامانش
129 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزيزم

خوبي خوشگلم؟

الهي من فدات بشم كه هر روز بهت وابسته تر ميشم و اداره اومدن خيييلي خيلي سخت تر.از بس كه زبون مي ريزي و دلمو آب مي كني مخصوصا دل باباتو كه حسابي برات غش ميره.تو سال جديد خيلي تنبل شدم اونم به خاطر فشار كاري تو اداره ست.

سعي مي كنم از اين به بعد بيشتر ازت بنويسم عزيز دلم.تا روز دوم فروردين شيطنتهات رو نوشتم از اون به بعدش كه تا 4 فروردين بابايي پيشمون و بعد برگشت تهران من و شما هم باخاله ها تا نصف شب بيدار بوديم و بعدشم تا لنگ ظهر مي خوابيديم.طوري كه عملا صبح نداشتيم!!!!

خلاصه تا نهم حسابي مهموني رفتيم و خوش گذشت و كل فاميل كه از صحبت نكردنت و خجالتي بودنت حرف مي زدن از تعجب شاخ درآوردن !!

چون حسابي زبون ميريختي و از خونه ي اونايي كه بچه دداشتن به زور مي آورديمت بيرون.البته بگمها اصلا شيطوني نمي كردي و خيلي مودب و خانوم بودي عشق مامان.

خلاصه بابات اومد و تو از اومدنش كلي ذوق كردي مخصوصا كه لحظه ي اومدنش خاله هام خونه ي مامان جون بودن و حسابي بابات رو روسفيد كردي از بس تحويلش گرفتي.بابات برات يه عروسك كلاه قرمزي كه خيلي دوسش داري خريده بود و اين ذوقتو بيشتر مي كرد.(عكسشو ميذارم).

بعدشم كه هرروز با بابايي مي رفتيم بيرون يه شبم رفتيم رستوراني كه تازه باز شده بود و شما مث هميشه خوب و خانوم بودي.روز 13 بدر رفتيم يه جايي كنار رودخونه و خيلي بهمون خوش گذشت(بازم عكس ميذارم).

روز 15 فروردين(جمعه) برگشتيم تهران و شما بازم مث خانوماي خوب و متشخص(برعكس تصور همه)خيلي راحت با همه خداحافظي كردي و گفتي كه برمي گردم پيشتون زود ميام و د همه رو آب كردي.

قربونت برم كه خيلي خانومي در ضمن تو عيد خيلي تلاش كرديم از پوشك درت بياريم اما اصلا همكاري نكردي منم گذاشتم چند هفته ديگه دوباره شروع كنم.

دوست دارم عزيز دلم.باز ميام برات مي نويسم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)