بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

دومين يلداي دختر نازم

1392/11/21 9:02
نویسنده : مامانش
109 بازدید
اشتراک گذاری

خيلي وقته برات ننوشتم اصلا اينقدر سرم شلوغ بود كه يادم رفت وبلاگت رو آپ كنم قربونت برم.حالا مي نويسم دلايلشو.

اول اينكه بالاخره از شير گرفتمت هرچند خيلي اذيت شدي قربونت برم و بيشتر از تو خودم ديوونه شدم اطرافيان هم كه الا ماشاء‌الله اينقدر كه گفتن زوده و ... اما بالاخره داره تموم ميشه .هرچند هنوز اميدواري كه جي جي اوف شده خوب شه اما خب بهونه گيري هات كم شده و شب با قصه و لالايي خوابت مي بره .الهي من قربون اون چشاي ملتمست بشم ماماني.هنوزم كه يادم مياد آتيش ميگيرم.

حالا مونده از جيش گرفتنت كه اميدوارم اونم به خوشي بگذره البته حالا زوده دو-سه ماه ديگه اقدام مي كنم.

بعدشم درگير درست كردن كاراي تولدت بودم و لباس شب يلدا و لباس كفشدوزكيت.بماند كه بعد دوخت اوليه چرخ خياطيم خراب شد و مجبور شدم لباست رو براي امشب يه جوري سرهم كنم تا بريم خونه ي مامان جون و لباس كفشدوزكيت رو بدوزم.كاراي تولدت هم (تزيينات) بابايي زحمت پرينتش رو كشيد و تقريبا آماده ست.

احتمالا آخر هفته بريم شمال و تا آخر هفته ي ديگه بمونيم خونه ي مامان جون اينا.

حالا از حرف زدن هات بنويسم كه ماشالله ديگه حسابي زبون مي ريزي و دل من و بابايي رو مي بري.الهي من فدات شم يه كم كه سوار ماشين مي شيم ميگي ماماني فك كنم ماشين غذا مي خواد(منظورت بنزينه).

 براي نيني هات شعر مي خوني لالايي مي گي رو پات ميخوابونيشون هر چند يه كمي غر غرو شدي به خاطر ترك شير ولي بازهم خيلي مهروبني و شيريني عسل مامان.

بعضي وقتها كه مي خواي بابت چيزي تشكر كني ميگي خيلي ممنون دست شما درد نكنه.

يا موقع خداحافظي مي گي سلام برسون.

امشب برنامه ي شب يلدا داريم اميدوارم تو و بابايي از همه نظر همكاري كنين.لباست كه خيلي ناز شده.سعي مي كنم زود بيام و از برنامه ي امشب برات بنويسم.از ديروز يكمي با بابايي سرما خوردين شب خوب نمي خوابي اميدوارم زودي خوب شي من اصلا طاقت سرماخوردگيت رو ندارم باران من.

 ٣٠/٩/٩٢

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)