بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

كلانتري خصوصي!!!

سلام عسل ماماني خوبي خوشگلم؟   عنوان اين مطلب رو گذاشتم كلانتري.آخه از بس من و شما گاهي دعوامون مي شه بابايي قرار شده دم در خونه مون يه كلانتري بزنه چون مي گه تا من برسم شما دو تا همو كشتين خب تقصير توئه ديگه هركاري من مي كنم مي دويي سرتو مي كني توش.دارم برنج خيس ميكنم دستت تو ظرف برنجه.دارم حبوبات خيس مي كنم نصفش تو مشت توئه.مي خوام پيانو تمرين كنم زودتر از من مي شيني پشت دستگاه.بعدشم هر وقت من خونه هستم كم غذا مي خوري و كم مي خوابي و من حسابي عصباني ميشم چون از كارام مي مونم .فدات بشم مي دونم خيلي اذيتت مي كنم و تقصير تو نيست يه مامان بي حوصله داري كه تقريبا تموم مسئوليتهاي خونه هم سر منه. ساعت كاري لعنتي مون هم كه زياد ...
1 بهمن 1392

20 ماهه شدی هورااااااااااااااا

سلام عسل خانوم.   امروز ۲۰ ماهه شدی مامانی قربونت برم که داری هی بزرگ و خانوم میشی.هرچند همچنان علاقه ت به شیر روز به روز داره بیشتر و بیشتر میشه. امروز اولین جلسه ی کلاس پیانوم بود و چون یه شهر کتاب بغل کلاسمه رفتم و برات یه دفتر نقاشی و چندتا کتاب خریدم.می دونم کلی خوشحال میشی عشق مامانی. میخوام زود بیام خونه چون دلم خیلی برات تنگ شده کپل من. چون امروز روز جهانی کودک هم هست به بابایی گفتم عصر بریم و برات یه یادگاری کوچولو بخریم.فردا تو اداره مون جشن بادبادکهاست شاید بیارمت البته نمی دونم خوشت می یاد یا نه . فعلا برم ...بازم میام برات می نویسم فدات بشم.بوس ١٦/٧/٩٢ ...
1 بهمن 1392

خسته م ماماني

سلام قربونت برم من.خوبي فدات بشم؟   شيطون بلاي مامان حسابي داري انرژي من و بابايي رو مي گيري به خصوص كه ساعت كارم زياد شده و پرستارت هم يكمي اذيت مي كنه.ديروز و امروز صبح نرفتم پياده روي از بس از دستش اعصابم خرده ولي مجبورم تحملش كنم. اي خدا من از همه بايد حرف بخوره آخه.ولش كن هفته ي خوبي رو با هم پشت سر گذاشتيم گذشته از اينكه باباجوني(به قول خودت) همش خسته ست منم كم كم دارم عادت مي كنم به تنها بودن.شما هم حسابي شيرين زبوني مي كني مخصوصا باباييت رو خيلي دوست داري.جديدا عادت كردي ميري رو تخت ما دراز مي كشي كه بيام اونجا بهت شير يدم هرجه تلاش مي كنم كمتر شير بخوري تا الان كه موفق نشدم.دوستاي نيني سايتيت تقريبا همشون ديگه شير ماماناش...
1 بهمن 1392

باران و شب بیداری هاش!

عسل مامان سلام   قربوت برم که اینقدر مامانی رو شبا بیدار میکنی یا آب می خوای یا جی جی.تازه وقتی هم بهت می گم بسه خودت با چشای بسته میگی بسه و میخوابی. بالاخره ۴تا دندون جدیدت رو کامل درآوردی دو تا دندون نیشت هم در آستانه ی دراومدنن.با اون دو تا دندون نیشت تا الان ۹تا دندون داری.الهی فدای اون مرواریدات بشم من.امیدارم با دراومدن دندونات شبا راحت تر بخوای.البته دو-سه روزه یه کوچولو سرما خوردی و یکم آب ریزش داری اما می دونم از درد لثه هات شبا بد میخوابی. اون هفته ۳ شنبه به خاطر اینکه پرستارت نمی تونست بیاد با هم اومدیم اداره و تو اولین بار تو صندلیت موقع رانندگیم نشستی و من کلی ذوق کردم.کلی تو اداره با همه دوست شدی بردمت موزه ...
1 بهمن 1392

رستوران و ماجراهاش...

باران قشنگم   ۵شنبه با بابايي رفتيم بيرون و كلي گشت زديم و شما هم خوشحال بودي چون فكر مي كردي داريم ميريم پيش خاله ها و دايي.اما آخراش متوجه شدي و الكي بهونه گرفتي.تا بالاخه با هم رفتيم رستوران شام بخوريم.واي كه چقدر شيطوني كردي ماماني از بالاي رستوران پاييني ها رو صدا ميزدسي و هي مي گفتي آگا(آقا) و همه رو ميخندوندي به زور مي نشوندمت رو صندلي اما هي فرار مي كردي و ميرفتي با آدماي رو ميزاي ديگه شوخي مي كردي اي خدا كاش وقتي ميرفتي مهموني هم همين اخلاقو داشتي. خلاصه ما كه نفهميديم شام چي خورديم نه من نه بابايي به قول بابايي بزرگتر بشي لااقل يه جا ميشيني و ما نبايد دنبالت بدوييم با اين وصف دارم فكر مي كنم مشهد رفتنمون يكمي سخت بشه الب...
1 بهمن 1392

آخر هفته و ...

دختر خوشگلم الان که دارم برات می نویسم تو و بابایی لالا کردین.شما احتمالا بالاخره دندونت میخواد درآد چون یکمی بداخلاق شدی و غر میزنی.تازه امروز برای اولین بار تو فروشگاه شهروند برای خوردن شکلات گریه کردی و من کلی غصه خوردم و مجبور شدیم برات پاستیل بخریم!هر چند اصلا دوست ندارم از این چیزا بخوری اما چاره ای نبود.   مامانی خیلی نگران تربیتتم و اصلا دوست ندارم بعدا پشیمون شم که کوتاهی کردم (امروز از اون روزایی بود که یکمی ناامیدم کردی مامانی). بگذریم .... امروز از ظهز تا شب زیاد غذا نخوردی و اعصابم از دستت خرد شد حتی دنتتم نخوردی.باران مامانی تو بابد خوب غذا بخوری تا زود بزرگ شی. حالا از حرفای جدیدت بگم: تسیدم(ترسیدم در مواقعی ...
1 بهمن 1392

مسافرت و واكسن و.....

سلام دختر قشنگم  ۱۰-۱۲ روزي ميشه برات هيچي ننوشتم عسل مامان.من و شما و بابايي يه روز قبل عيد فطر رفتيم شمال خونه ي مامان جون تو هم كلي ذوق كردي و خونه شونو گذاشتي رو سرت مخصوصا با اومدن دايي.الهي ماماني قربونت بره كه همه كاراي قبليت يادته تازه اسم هاپوي همسايه مامان جون كه جاسيكا هست رو هم صدا مي كني. قربونت برم قرار شد باباييت دو روز بعدش برگرده تهران و هفته ي بعد بياد دنبالمون.شام شنبه رفتيم خونه ي دايي ماماني و تو زياد خوش اخلاق نبودي ولي آخرش ديگه سرحال شدي و با مبينا كلي دوست شدي.با زندايي ماماني قرار گذاشتيم كه دوشنبه بريم واكسن ۱۸ ماهگيت رو بزني آخه زنداييم كارشناس بهداشته.يكشنبه هم كه مامان جون اينا ناهار كلي مهمون داشت...
1 بهمن 1392

دختر قشنگم

باران عسلي سلام   خوبي دخترم ماماني خيلي دير به دير برات مي نويسم .باور كن سرم شلوغه حسااابي.شمام كه من از اداره برميگردم اصلا نمي خوابي و حسابي ماماني رو اذيت مي كني قربونت برم.ديروز از بيخوابي كلافه شدم. آخرش مجبور شدم ببرمت بيرون نون بگيريم تا بابايي يه ذره بخوابه.ولي شما تا ۱۱ شب ماشاله يه سره دويدي.۵شنبه رفتيم بهار و برات دو تا پيراهن خوشگل خريديم كه يكيش كلاه داره و تو عاشقش شدي.هر ساعت ميگي بپوشونمت. هرچند تو مغازه موقع خريد خوردي زمين و كلي گريه كردي فدات شم. كلي با بابايي ازت عكس گرفتيم چون خودت بعد هر لباس تازه و عينك ميزني  ميگي عس(عكس).تازه بلد شدي ژستم بگيري.اگه بشه عكست رو اينجا ميذارم. براي خاله ها و دايي فرس...
1 بهمن 1392

اولين سحري عمرت!!

سلام دختر قشنگم خوبي خوشگلم؟ دختر نانازم تو ديشب براي اولين بار سحر پاشدي و با بابايي سحر خوردي!!! من كه خوابم مي اومد و داشتم غر ميزدم صدات و ميشنيدم كه ميگفتي ماست،آب و.... هه هه قربونت برم كه بعد سحري دوباره افتادي به جون من براي خوردن جي جي. خلاصه حسابي بيخوابم كردي و با خستگي اومدم اداره.هرچند خودتم صبح خسته ي خواب بودي و با ناراحتي باهام خداحافظي كردي. ماماني خاله ها و دايي و مامان جون حسابي دلشون برات تنگ شده و منتظرن زودتر بريم پيششون. راستي امسال براي اولين بار يه كادوي آنچناني براي تولد خاله ها گرفتيم البته بابايي گرفت تبلت مطمئنم حسابي خوشحال ميشن. خداكنه هفته ي ديگه بتونيم بريم شمال همون عيد فطرو ميگما.٧/٥/٩٢ ...
1 بهمن 1392