بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

مسافرت و واكسن و.....

1392/11/1 15:17
نویسنده : مامانش
57 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

 ۱۰-۱۲ روزي ميشه برات هيچي ننوشتم عسل مامان.من و شما و بابايي يه روز قبل عيد فطر رفتيم شمال خونه ي مامان جون تو هم كلي ذوق كردي و خونه شونو گذاشتي رو سرت مخصوصا با اومدن دايي.الهي ماماني قربونت بره كه همه كاراي قبليت يادته تازه اسم هاپوي همسايه مامان جون كه جاسيكا هست رو هم صدا مي كني.

قربونت برم قرار شد باباييت دو روز بعدش برگرده تهران و هفته ي بعد بياد دنبالمون.شام شنبه رفتيم خونه ي دايي ماماني و تو زياد خوش اخلاق نبودي ولي آخرش ديگه سرحال شدي و با مبينا كلي دوست شدي.با زندايي ماماني قرار گذاشتيم كه دوشنبه بريم واكسن ۱۸ ماهگيت رو بزني آخه زنداييم كارشناس بهداشته.يكشنبه هم كه مامان جون اينا ناهار كلي مهمون داشتن و شما طبق معمول بداخلاقي كردي و تقريبا تا آخر مهموني بهم چسبيدي و نذاشتي من تكون بخورم.

دوشنبه صبح با كلي استرس بيدارت كردم و رفتيم كه واكسن بزني الهي قربونت برم من كه از اول صبح زياد سرحال نبودي و كلي به خاطر دايي گريه كردي كه باهامون بياد.

خلاصه رفتيم و واكسنت رو زدي و با كلي گريه اومديم بيرون اما شما با ديدن يه گاو چاق و چله كه داشت علف ميخورد گريه يادت رفت و اصرار داشتي بريم بهش شكلات بديم.جالبه كه بعد واكسن اصلا تب نكردي و اين جزو عجايب بود چون همه ميگفتن حتما تب مي كني.در هرصورت خداروشكر واكسنت تموم شد و رفت تااااااا ۶ سالگي.

تا آخر هفته تقريبا هر روز مث هم بود يكم مي رفتيم بيرون و تو كلا علاقه مند شده بودي به كالسكه و پايينم نمي اومدي تا بالاخره بابايي اومد و جمعه ۲۵ مرداد برگشتيم تهران و تو با كمال تعجب اصلا موقع خداحافظي ناراحت نكردي.تو اين چند روزه كلي كارها و حرفاي جديد ياد گرفتي.

پشه رو مي شناسي و اسمشو ميگي.

هب بخر(شب بخير).هٌب بخر(صبح بخير)،هايي(خاله)،تاسه(كاسه)،هرف(ظرف)،

بقيه رو يادم نمي ياد يادم اومد ميام مي نويسم.٢٦/٥/٩٢

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)