بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

هفتمين سالگرد عقد من و بابايي

1392/11/7 14:03
نویسنده : مامانش
104 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

 

خوبي خوشگلم؟اين هفته خيلي سرم شلوغ بود اما امروز كه سالگرد عقد من و باباييه تصميم گرفتم يكم ديگه از شيرين كاريهات رو بنويسم.عزيز دلم واي كه چقدر شيرين زبون شدي.از خواب بيدار ميشي همين جوري حرف ميزني و سوال مي كني تااااا شب.

خيلي شيطون شدي و مرتب كنجكاوي مي كني تقريبا همه ي شعرهايي كه برات مي خونم رو ياد گرفتي.الان يه هفته ست دارم سعي مي كنم از شير بگيرمت و فقط از يه طرف بهت شير ميدم هر شب تصميم مي گيرم اون يكي رو هم ندم اما مگه ميذاري؟تا صب جبران مي كني.

بعضي وقتا خيلي خسته ميشم و دعوات مي كنم و بهت مي گم باران اذيت نكن دعوات مي كنما شمام خيلي ريلكس ميگي دعوا تن.

سر سفره ميري رو پاي بابات ميشيني و بهت ميگم تنهام گذاشتي يه دفعه خودت ميگي ماماني تنهاام دذاشتي؟با همون قيافه ي مظلوم و مي دويي مياي رو پاي من الهي من قربونت بشم جيگرم.

برات يه استخر از طريق يكي از دوستان گرفتم كه تازه رسيد دستم و با بابايي بادش كرديم گذاشتيم تو اتاق كلي خوشت اومده و همش داري با اون بازي مي كني بعضي وقتا ناهارتم تو همون مي خوري.

بازهم سعي مي كنم عكسش رو بذارم.

دارم خودمو براي تولدت آماده مي كنم هنوز نمي دونم مفصل بگيريم يا نه اما در هر صورت تم كفشدوزك رو مي خوام آماده كنم براي شب يلدا هم يه عالمه فكر دارم اميدوارم همه شون عملي شن!

يه خبر مهم ديگه اين كه ديشب با بابايي تصميم گرفتيم فردا با ماشينمون بريم تبريز!!! حالا چرا تبريز به خاطر اينكه بابايي مي خواست بره ماموريت يه دفعه گفت شماهم بياين بريم.امروز زنگ زدم و هتل رزرو كردم خيلي خوشحالم خدا كنه خوش بگذره من تا حالا تبريز نرفتم.در واقع اولين مسافرت سه نفره مون به غير از شماله.خدا كنه زياد سرد نباشه و تو هم خانوم خوبي باشي قربونت برم.

خب من ديگه برم دوباره مي يام تا برات از سفرمون بنويسم انشاء الله

دوست دارم قربونت برم بوووووس

 

 ١٢/٩/٩٢

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)