بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

بازم شمال...

1392/11/20 14:45
نویسنده : مامانش
125 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی

 

ما دوباره ۴شنبه هفته ی قبل رفتیم شمال با بابایی و تا دیروز که شنبه بود برگشتیم.این دفعه با این که کم بود اما خوش گذشت .البته هوا بارونی بود و یکمی سرد اما جمعه رفتیم دریا و حساااااابی از دست توی شیطون بلا خندیدیم.اینقدر ذوق دریا رو داشتی که نمی شد کنترلت کرد الهی فدات بشم بابایی رو هم حسابی خیس کردی !!!ر

کاش بشه عکساتو بذارم...

تو این چند روز حسابی هم حرفای جدید یاد گرفنی و یه خبر دیگه این که بالاخره بعد چند وقت ۴ تا دندون درآوردی قربونت برم.البته با کلی درد .

اما آخرش موقع اومدن گریه کردی و تو راه تا یه مسافتی رو با من و بابایی قهر بودی  آخرشم ما نفهمیدیم تو این قهرو از کی یاد گرفتی!!!

تقریبا همه ی حرفارو میزنی دیروز به مامان جون می گفتی مامان جون نخند!! همه ی ما اینجوری بودیم.

عددهارو تا ۷ بلدی بشماری و باز من  شدم.

کلی شعر بلد شدی مث یه توپ دارم گیلگیلیه(قلقلیه)

بارون می یاد جر جر پشت خونه ی هاجر......

این جمله ها رو میگی دایی نتون(نکن) وقتی دایی باهات شوخی می کنه.

هاره دیا دیا(خاله بیا بیا)

مامان جون دوست دارم.

تازه وقتی با خاله ها هستی میگی مامان بالان جی جی دده!!!

شدیدا وسواسی هستی و دم به دقیقه باید دستت شسته شه. یعنی دستور میدیا!!!

 

راستی مامان جون اینا برام دوباره تولد گرفتن و کادوهای خوشگل من و شما و بابایی هم شام مهمونشون کردیم.

قربونت برم مامانی حیلی دوست داریم تو همه ی زندگی ما هستی٢٤/٦/٩٢

 

اينم يه عكس از كنار دريا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)