بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

باران و شب بیداری هاش!

عسل مامان سلام   قربوت برم که اینقدر مامانی رو شبا بیدار میکنی یا آب می خوای یا جی جی.تازه وقتی هم بهت می گم بسه خودت با چشای بسته میگی بسه و میخوابی. بالاخره ۴تا دندون جدیدت رو کامل درآوردی دو تا دندون نیشت هم در آستانه ی دراومدنن.با اون دو تا دندون نیشت تا الان ۹تا دندون داری.الهی فدای اون مرواریدات بشم من.امیدارم با دراومدن دندونات شبا راحت تر بخوای.البته دو-سه روزه یه کوچولو سرما خوردی و یکم آب ریزش داری اما می دونم از درد لثه هات شبا بد میخوابی. اون هفته ۳ شنبه به خاطر اینکه پرستارت نمی تونست بیاد با هم اومدیم اداره و تو اولین بار تو صندلیت موقع رانندگیم نشستی و من کلی ذوق کردم.کلی تو اداره با همه دوست شدی بردمت موزه ...
1 بهمن 1392

رستوران و ماجراهاش...

باران قشنگم   ۵شنبه با بابايي رفتيم بيرون و كلي گشت زديم و شما هم خوشحال بودي چون فكر مي كردي داريم ميريم پيش خاله ها و دايي.اما آخراش متوجه شدي و الكي بهونه گرفتي.تا بالاخه با هم رفتيم رستوران شام بخوريم.واي كه چقدر شيطوني كردي ماماني از بالاي رستوران پاييني ها رو صدا ميزدسي و هي مي گفتي آگا(آقا) و همه رو ميخندوندي به زور مي نشوندمت رو صندلي اما هي فرار مي كردي و ميرفتي با آدماي رو ميزاي ديگه شوخي مي كردي اي خدا كاش وقتي ميرفتي مهموني هم همين اخلاقو داشتي. خلاصه ما كه نفهميديم شام چي خورديم نه من نه بابايي به قول بابايي بزرگتر بشي لااقل يه جا ميشيني و ما نبايد دنبالت بدوييم با اين وصف دارم فكر مي كنم مشهد رفتنمون يكمي سخت بشه الب...
1 بهمن 1392

آخر هفته و ...

دختر خوشگلم الان که دارم برات می نویسم تو و بابایی لالا کردین.شما احتمالا بالاخره دندونت میخواد درآد چون یکمی بداخلاق شدی و غر میزنی.تازه امروز برای اولین بار تو فروشگاه شهروند برای خوردن شکلات گریه کردی و من کلی غصه خوردم و مجبور شدیم برات پاستیل بخریم!هر چند اصلا دوست ندارم از این چیزا بخوری اما چاره ای نبود.   مامانی خیلی نگران تربیتتم و اصلا دوست ندارم بعدا پشیمون شم که کوتاهی کردم (امروز از اون روزایی بود که یکمی ناامیدم کردی مامانی). بگذریم .... امروز از ظهز تا شب زیاد غذا نخوردی و اعصابم از دستت خرد شد حتی دنتتم نخوردی.باران مامانی تو بابد خوب غذا بخوری تا زود بزرگ شی. حالا از حرفای جدیدت بگم: تسیدم(ترسیدم در مواقعی ...
1 بهمن 1392

مسافرت و واكسن و.....

سلام دختر قشنگم  ۱۰-۱۲ روزي ميشه برات هيچي ننوشتم عسل مامان.من و شما و بابايي يه روز قبل عيد فطر رفتيم شمال خونه ي مامان جون تو هم كلي ذوق كردي و خونه شونو گذاشتي رو سرت مخصوصا با اومدن دايي.الهي ماماني قربونت بره كه همه كاراي قبليت يادته تازه اسم هاپوي همسايه مامان جون كه جاسيكا هست رو هم صدا مي كني. قربونت برم قرار شد باباييت دو روز بعدش برگرده تهران و هفته ي بعد بياد دنبالمون.شام شنبه رفتيم خونه ي دايي ماماني و تو زياد خوش اخلاق نبودي ولي آخرش ديگه سرحال شدي و با مبينا كلي دوست شدي.با زندايي ماماني قرار گذاشتيم كه دوشنبه بريم واكسن ۱۸ ماهگيت رو بزني آخه زنداييم كارشناس بهداشته.يكشنبه هم كه مامان جون اينا ناهار كلي مهمون داشت...
1 بهمن 1392

دختر قشنگم

باران عسلي سلام   خوبي دخترم ماماني خيلي دير به دير برات مي نويسم .باور كن سرم شلوغه حسااابي.شمام كه من از اداره برميگردم اصلا نمي خوابي و حسابي ماماني رو اذيت مي كني قربونت برم.ديروز از بيخوابي كلافه شدم. آخرش مجبور شدم ببرمت بيرون نون بگيريم تا بابايي يه ذره بخوابه.ولي شما تا ۱۱ شب ماشاله يه سره دويدي.۵شنبه رفتيم بهار و برات دو تا پيراهن خوشگل خريديم كه يكيش كلاه داره و تو عاشقش شدي.هر ساعت ميگي بپوشونمت. هرچند تو مغازه موقع خريد خوردي زمين و كلي گريه كردي فدات شم. كلي با بابايي ازت عكس گرفتيم چون خودت بعد هر لباس تازه و عينك ميزني  ميگي عس(عكس).تازه بلد شدي ژستم بگيري.اگه بشه عكست رو اينجا ميذارم. براي خاله ها و دايي فرس...
1 بهمن 1392

اولين سحري عمرت!!

سلام دختر قشنگم خوبي خوشگلم؟ دختر نانازم تو ديشب براي اولين بار سحر پاشدي و با بابايي سحر خوردي!!! من كه خوابم مي اومد و داشتم غر ميزدم صدات و ميشنيدم كه ميگفتي ماست،آب و.... هه هه قربونت برم كه بعد سحري دوباره افتادي به جون من براي خوردن جي جي. خلاصه حسابي بيخوابم كردي و با خستگي اومدم اداره.هرچند خودتم صبح خسته ي خواب بودي و با ناراحتي باهام خداحافظي كردي. ماماني خاله ها و دايي و مامان جون حسابي دلشون برات تنگ شده و منتظرن زودتر بريم پيششون. راستي امسال براي اولين بار يه كادوي آنچناني براي تولد خاله ها گرفتيم البته بابايي گرفت تبلت مطمئنم حسابي خوشحال ميشن. خداكنه هفته ي ديگه بتونيم بريم شمال همون عيد فطرو ميگما.٧/٥/٩٢ ...
1 بهمن 1392

دخترم داره خانوم میشه

سلام مامانی فدات شم   خوبی قربونت برم؟امروز ۵شنبه ست و من و شما و بابایی خونه ایم.بابایی به خاطر ماه رمضون ۵شنبه ها خونه ست.کلی از صبح خونه تکونی کردیم و تو هم حسابی اذیت کردی.فدان بشم کلی دعوات کردم و الان عذاب وجدان گرفتم.به خدا دست خودم نیست خیلی شیطونی مامانی.الانم کنارم خوابیدی.الان یکی دو روزه چندتا جمله میگی اما ما متوجه نمیشیم.کتاب <مامان بیا جیش دارم> رو خیلی دوست داری میذاری رو پات و میخونیش عکسشو میذارم برات. تقریبا همه ی حرفات رو به ما می فهمونی الهی قربونت برم مامانی منو ببخش اگه گاهی دعوات می کنم تو همه ی زندگی منی.(خدایا بهم آرامش بده که دخترمو با آرامش بزرگ کنم.) ٢٧/٤/٩٢
1 بهمن 1392

باران خوشگلم ....

سلام قربونت بشم من خوبي؟   ماماني ديشب بعد چندماه اولين شبي بود كه تا صبح آروم خوابيدي باورم نميشد كه براي شير بيدارم نكردي هي چكت ميكرن.تازه صبحم با كلي ناز و نوازش بيدارت كردم.جمعه با بابايي رفتيم برات كفش تابستوني و دو تا تاپ خريدم خيلي خوشحال شدي همونجا كفشت و پات كردي و هي تو آينه ها به پاهات نگاه ميكردي فداي عقلت بشم من. ولي نمي دونم چرا باز پشت بازوت دوتا جاي نيش حشره ست كه يكمي هم بزرگ شده بود البته الان خيلي بهتره.تازه جاي پشه هاي شمال خوب شده ها!!! راستي الان دو-سه روزه ميگي اي بابا واااي من و بابايي غش كرديم براي اين طرز حرفا زدنت اميدوارم تا آخر ماه رمضون كه ميريم شمال حسابي زبون باز كني. ماماني خيلي دوست دارم.خيل...
1 بهمن 1392

باران خوشگلم ....

سلام قربونت بشم من خوبي؟   ماماني ديشب بعد چندماه اولين شبي بود كه تا صبح آروم خوابيدي باورم نميشد كه براي شير بيدارم نكردي هي چكت ميكرن.تازه صبحم با كلي ناز و نوازش بيدارت كردم.جمعه با بابايي رفتيم برات كفش تابستوني و دو تا تاپ خريدم خيلي خوشحال شدي همونجا كفشت و پات كردي و هي تو آينه ها به پاهات نگاه ميكردي فداي عقلت بشم من. ولي نمي دونم چرا باز پشت بازوت دوتا جاي نيش حشره ست كه يكمي هم بزرگ شده بود البته الان خيلي بهتره.تازه جاي پشه هاي شمال خوب شده ها!!! راستي الان دو-سه روزه ميگي اي بابا واااي من و بابايي غش كرديم براي اين طرز حرفا زدنت اميدوارم تا آخر ماه رمضون كه ميريم شمال حسابي زبون باز كني. ماماني خيلي دوست دارم.خيل...
1 بهمن 1392

روز اول دومين ماه رمضون دختر گلم

سلام دختر نازم   امروز اولين روز ماه رمضونه و من ساعت ۹ اومدم اداره.تو هم ماشاله صبح سرحال پاشدي و مشغول بازي و دم به دقيقه هم ميپرسيدي آجي كو؟تا بالاخره آجيت اومد و من تندتند حاضر شدم. هوا خيلي گرم شده و اميدوارم بابايي برا روزه گرفتن زياد اذيت نشه. ديروز يكمي دلت درد مي كرد و هي آخ و اوخ ميكردي ماماني فدات شه فكر كنم از الويه پريشب بود كه باباييت بدون اجازه بهت داد و خوردي.اما شب بهتر بودي. الان چند روزه كه شعر هادي-هدي رو با آجي زينبت ميخوني (البته نه كامل).اونجا-اينجا-نيست و... كلمه هاي جديدي هستن كه ميگي.دپايي(دمپايي)-تش(كفش)-شعر باز ميشيم بسته ميشيم ... باران خيلي دوست دارم عزيز مامان.وجودت زندگي من و بابايي رو خيلي خي...
1 بهمن 1392